پایگاه اطلاع رسانی  استاد شیخ علی زند قزوینی
پایگاه اطلاع رسانی  استاد شیخ علی زند قزوینی

پایگاه اطلاع رسانی استاد شیخ علی زند قزوینی

شیعه شدن مرد اصفهانی توسط امام هادی


در سالروز ولادت با سعادت حضرت هادی هستیم. به جاست به داستانی از هدایت مردی از اهالی اصفهان ایران به عنایت امام هادی اشارتی کنیم که در منابع روایی این قضیه آمده است.


قطب راوندى از جماعتى از مردم اصفهان نقل می ‏کند که گفتند: در اصفهان مردى بود به نام عبد الرّحمن و شیعه شده بود [با اینکه در آن وقت شیعیان در اصفهان، بسیار کم بودند]، به او گفته شد، علّت چیست که شیعه شده و به امامت حضرت هادى علیه السّلام اعتقاد دارى، و امامت افراد دیگر را قبول ندارى؟».

او گفت:

سرگذشتى، با امام هادى علیه السّلام دارم که موجب شیعه شدن من شده است، و آن اینکه: من فقیر بودم، ولى در سخن گفتن و جرئت، قوى بودم، در آن سالى که جمعى از مردم اصفهان براى دادخواهى نزد متوکّل (دهمین خلیفه عبّاسى) عازم شهر سامرّاء شدند، و مرا با خود بردند، سرانجام به در خانه متوکّل رسیدیم، روزى در کنار در قلعه متوکّل بودیم، ناگاه شنیدم متوکّل فرمان احضار امام هادى علیه السّلام را داده است، از بعضى از حاضران پرسیدم: «این شخصى را که متوکّل، فرمان احضارش را داده کیست؟».او گفت: «این شخص، مردى از آل على علیه السّلام است، رافضیان به امامت او اعتقاد دارند، سپس گفت: «ممکن است متوکّل او را احضار کرده تا بکشد».

من تصمیم گرفتم در آنجا بمانم تا ببینم کار به کجا می کشد، و این (امام هادى علیه السّلام) کیست؟ ناگاه دیدم امام هادى علیه السّلام سوار بر اسب وارد شد، همه حاضران به احترام او، در جانب راست و چپ او به راه افتادند و آن‏ حضرت در میان دو صف قرار گرفت، و مردم به تماشاى سیماى او پرداختند، همین که چشمم به چهره او افتاد، محبّتش در قلبم جاى گرفت، پیش خود دعا مى ‏کردم تا خداوند وجود او را از گزند متوکّل حفظ کند، او کم‏ کم در میان مردم آمد، در حالى که به یال اسبش نگاه مى‏ کرد، و به طرف راست و چپ نمى ‏نگریست، و من همچنان پیش خود دعا مى‏ کردم، وقتى که آن بزرگوار به مقابل من رسید به من رو کرد و فرمود: «خداوند دعاى تو را به استجابت رسانید، بدان که عمر تو طولانى می ‏شود و اموال و فرزندانت زیاد می گردند».از هیبت و شکوه او، لرزه بر اندام شدم و با این حال به میان دوستانم رفتم، آنها گفتند: «چه شده، چرا مضطرب هستى؟». گفتم: خیر است، و ماجراى خود را به هیچ کس نگفتم، تا به اصفهان بازگشتیم، خداوند در پرتو دعاى آن حضرت، به قدرى ثروت به من داد که اکنون قیمت اموالى که در خانه دارم- غیر از اموالم در بیرون خانه- معادل هزار هزار درهم است، و داراى ده فرزند شده ‏ام، و اکنون عمرم به هفتاد و چند سال رسیده است، من به امامت او اعتقاد یافتم به دلیل آنکه او بر افکار پنهان خاطرم، آگاهى داشت، و دعایش در مورد من به استجابت رسید.

این واقعه را کتاب : (نگاهی بر زندگی چهارده معصوم، شیخ عباس قمی, ص433 ) نقل کرده است.

کراماتی در این داستان نهفته است. هم علم امام هادی به ضمیر افراد و هم خبر دادن از آینده و هم عزت و عظمت امام حتی در نزد مخالفین و ... در آن اشارتی شده است.


شیخ علی زند قزوینی


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.